نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید    ( 1166 )                                                       

آدرس این وبلاگ در تلگرام  َ        

https://telegram.me/adabvaerfan

سوره 24 : نــور ( مدنی ـ 64 آیه دارد ـ جزء  هیجدهم ـ صفحه 350 )


  ( قسمت سوم )


یک دل و دو محبّت !



 

   ( جزء هیجدهم صفحه 351 آیه11 ) 

بسم الله الرحمن الرحیم   

إِنَّ الَّذِینَ جَاءُوا بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَکُمْ بَلْ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ

لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَااکْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَالَّذِی تَوَلَّى کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذَابٌ عَظِیمٌ


   ترجمه لفظی آیه شریفه :

در حقیقت کسانى که آن بهتان [داستان افک] را [در میان] آوردند دسته‏ اى از شما بودند .  آن [تهمت] را شرّى براى خود تصور مکنید ، بلکه براى شما در آن مصلحتى [بوده] است ، براى هر مردى از آنان [که در این کار دست داشته] همان گناهى است که مرتکب شده است و آن کس از ایشان که قسمت عمده آن را به گردن گرفته است عذابى سخت‏ خواهد داشت


 نگاهی ادبی و عرفانی به آیه شریفه :

 

بدان ای جوان که دل های دوستان خدا در پرده ی غیرت است ،

امروز در پرده ی غیرت شنیده ؛

و فردا در پرده ی غیرت دیده !

این که خداوند دل تو را به کس ننماید ؛

از این سبب است که در پرده ی غیرت می دارد ؛

و در حضرت شهود و خلوت عیان ؛

حق را می بیند و حق نیز به او می نگرد !

اگر به غیری باز نِگَــرَد ؛

در حال ، تازیانه ی عذاب بیند !

چنان که عزیز وقت را افتاد :

او جوانی بود خوش وقت ؛ با اراده و تمام و جدّی و پرکار ؛ ناگاه آواز مرغی به گوشش رسید ، به آن مرغ که بالای درختی بود نگریست ، و زیر آن درخت امد ، به انتظار آن که مرغ دوباره بخواند ، و آواز دهد ! ناگهان هاتفی او را ندا داد که کلید عهد ما را باز دادی ، که تو را با غیر ما اُنس افتاد ؟ جوانمرد به خود آمد و آگاه شد !

 

 

 

عارفی بزرگ گوید :

روزگاری به کوه لبنان می گذشتم تا مگر دوستی از دوستان حق بینم ، از میان عزیزانی که آنجا جایگاه دارند ، جوانی از گوشه ای بیرون آمد ، باد سموم او را زده و سوخته ، و ریخته گشته ، چون دیده اش بر من افتاد ، روی بگردانید ! و میان درختان بلوط در شد ، تا خویشتن را از من بپوشد ! من همچنان از پی او می رفتم و می گفتم : ای جوان ؛ مرا کلمه ای فایده رسان ، که به امیدی آمده ام ،

جوان گفت : باز گرد و از قهر خویش بترس ! و بدان که او غیور است ، و در یک دل دو دوستی نپسندد !

چنان که آدم صفیّ دل به بهشت بست و خویشتن را وا داد ، تا ندا آمد که ای آدم ؛ دریغت نیامد که سرِ همت به دولت خانه ی رضوان فرو آری ! و به غیر از ما به چیزی باز نگری ؟ اکنون که به غیر ما باز نگرستی ، رخت بردار و به سرای حکم شو ! و منتظر حکم ما باش !

هم چنین دیده ی خلیل به اسماعیل نگریست ، ندا آمد ای خلیل ؛ ما تو را از بتان آذری نگاه داشتیم تا نظاره ی جمال اسماعیل کنی ؟ اکنون کارد و ریسمان بردار و هرچه جز ما است قربانی کن ! که در یک دل دو دوستی نگنجد !

یعقوب نبیّ که دل به مهر و محبت یوسف داد بود ، چنان یوسف را از وی جدا کردند که تا چهل سال از دوری او در رنج و عذاب بود تا چشمانش سفید گشت ، آن گاه او را ندا آمد که ای نبی خدا ؛ ندانی که در یک دل دو محبت نگنجد ؟ تو گوشه ای از دل خود را به غیر خدا داده ای ! و تا دل را یک دله نکنی از این بلا رهایی نیابی ! پس خدا را بخاطر این تنبّه سپاس گزارد و دل را یکسره به خدا سپرد ! و فراق به پایان رسید !

هم چنین محمّد مصطفی(ص) گوشه ی دل خود را چنان به عایشه مشغول کرد که از وی پرسیدند از میان این مردمان که را دوست داری ؟ گفت : عایشه ! لذا شیطانهای انس و جنّ دست به هم دادند تا داستان جعلی اِفک را در میان انداختند ! و دروغ ساخته ی منافقان بالا گرفت ، و شگفت آن که درب فراست بر محمد(ص) ببستند ! که برائت و بی گناهیِ عایشه بر وی ثابت نگشت ! تا حقیقت آن کار را دانست ! و غیرت قهر خویش براند و نوبت بلا به سر رسید ، و کار به جایی رسید که آن ناز و راز که با عایشه داشت ؛ همه از میان رفت و او به خانه ی پدر شد و بیمار و نالان و سوزان ، گریان گفت : مرا که از راه ناز ، حمیرا می گفت ، این را دیگر نمی گوید ! و با دلی پر درد و جانی پر حسرت به زاری و خواری خود می نگرد و می گوید : هرگز نپنداشتم که کسی به من گمان بد ببرد ! و یا کسی چنین سخنی در باره ی من به زبان آرَد !

رسول الله (ص) نیز از این جریان خیلی مغموم بود ، و با کس سخن نمیگفت ؛ تا آیه اِفک آمد ، و نوبت بلا به سر رسید ! رسول خدا (ص) عایشه را بشارت داد و فرمود : خداوند حکم برائت تو را صادر فرمود !

رسول الله (ص) از این که از آن بلا رسته بود خدای را سپاس گزارد ، و دانست که این واقعه برای آن بود که غیرت خدایی نگذاشت در دل رسولش دو محبت باشد ! که یک دل را جای دو دوستی نباشد !

[ گفته اند که پدر و مادر عایشه را گفتند : نزد پیامبر خدا شو و سپاس گزار ، گفت : به خدا سوگند نزد او نروم و سپاس نگزارم ، بلکه خدای را سپاس گزارم که بی گناهیِ مرا فرمان داد ، و آن دل که به مصطفی(ص) داده بود از آن پس به مهر احدیت داد ! ] [ ولی در صحت این مطلب شبهه ای وارد است که اگر او واقعا مهر به احدیت داد بود پس در واقعه جَمَل چه می کرد ؟ ]

 

 

ای جوانمرد ؛

اگر قاذفانِ عایشه او را نسبت بد نداده و تهمت نزده بودند کجا آیه ی افک نازل شدی ؟ اگر ترسایان ، عیسی را پسر خدا ندانستی کی این کرامت یافتی که بگوید : منم بنده ی خدا ، و کتاب به من داده شده و من پیغمبر خدا هستم ! ....

و اگر مؤمن گناه نکردی آیه ی لا تَقنَطوا مین رَحمَةِ الله نازل نشدی ، که فرمود : ای مؤمنان ؛ از رحمت خدا نا امید نشوید ...

این بود که در ابتدای داستان افک ، خداوند فرمود : مپندارید که آن چه منافقان گفتند برای شما بد بود ، نه ! بلکه همه خیر است ، و اگر بد رفتاری است آنان راست ، به این سبب سزاوار عذابی دردناک شدند ، و شما را همه خوبی و کرامت .



موضوع :